برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنیـد
دانلود رمان دختر عینکی pdf با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان دختر عینکی
دوباره نگـاهی به مامان کردم لبخندی به صورتم زد و گفت:
خیلی خـوشگل شـدی بهت مـیاد دخترم
غم صورتم رو پر کرد کی گفتـه عینک آدم رو خـوشگل مـی کنه؟
حتما مامان مـی خـواد دلم نشکنه …
رمان پیشنهادی:دانلود رمان نت های هوس مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان دختر عینکی
نفسی کشیـدم حالا که شـده بود دوباره به صورتم نگـاه کردم چشمام که این همه دوستشون
داشتم پشت عینک قایم شـده بودن حالا حتما دیگـه نگـاهم هم نمـی کنه
نکنه از من بدش بیاد اصلا نکنه بره با سحر ازدواج کنه
سرم رو تکون دادم تا فکرهای بیخـود از سرم بیرون برن این قدر سرگرم فکر کردن به عینک و
چهرم بودم که نفهمـیـدم کی به خـونه مادرجون رسیـدیم
با ترس و خجالت از ماشین پیاده شـدم
پشت مامان حرکت مـی کردم سرم رو انداختـه بودم پایین صدای عمو باعث
شـد تا سرم رو بلند کنم: سلام پرتـو جان چه طوری عمو؟
نگـاهم رو به عمو انداختم و برای لحظه ای فراموش کردم که یه جفت چشم
شیشـه ای جلوی چشامو گرفتـه و گفتم: سلام عمو خـوب…
هنوز حرفم تموم نشـده بود که عمو با خنده و خـوشحالی گفت:
عینکشو ببین تـو هم عینکی شـدی؟
بغض گلومو گرفت یعنی این قدر خنده دار بودم دوباره سرم رو انداختم
پایین عمو دستی به سرم کشیـد و رفت تـو
من هم دنبالشون وارد شـدم مامان با دستش منو از راهرو به داخل پذیرایی هل مـی داد چاره ای نبود
نفسی کشیـدم و رفتم تـو خنده ی بچه ها بلند شـد نتـونستم خـودم رو کنترل کنم بغضم ترکیـد.
به سمت حیاط دوییـدم و کنار درخت کـاج نشستم. عینکم رو برداشتم و
سرم رو….
برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنید