دانلود رمان عاشقانه , اربابی , ایرانی , بزرگسال آمور و فیلیا اثری بینظیر از ساحل رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : آمور و فیلیا
تعداد صفحه : ۳۹۳
نویسنده : ساحل
ژانر : عاشقانه , اربابی , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان آمور و فیلیا رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درآمور و فیلیا خلاصه رمان
درباره امیلی دختر ۱۸ ساله خوش اندامی است که به پیشنهاد یک دوست وارد ماجرایی میشه تا …
گوشه ای از رمان آمور و فیلیا
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی طومار اثری بینظیر از زهرا ارجمندنیا رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : طومار
تعداد صفحه : ۱۹۴۲
نویسنده : زهرا ارجمندنیا
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان طومار از زهرا ارجمندنیا نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درطومار خلاصه رمان
درباره دختر کوچک آقای کرمانی است که بسیار شیرین و مربان است . او آرزوی تاسیس یک کتابخانه رو همیشه در سر داشت که بالاره با کمک خانواده افتتاحش میکنه و …
گوشه ای از رمان طومار
برا ی بچه گربه ها، در ظرف مخصوص روحی ، کمی شیر ریختم و از پنجره ی آشپرخانه، به حیاط مرکزی خانه چشم دوختم . اردلان کنار گربه ی مادر نشسته بود و به لش کردن بچه ها یش، در زیر شکم او چشم دوخته بود . صدایش کردم و ظرف شیر را، روی لبه ی پنجره ی بزرگ قرار دادم .ــ بیا عمه جون، اینم شیر، بذار جلوشون .از جایش پرید، با گام های بلندی پله های ایوان را بالا آمد و خودش را به پنجره ی آشپزخانه ی قدیمی خانه رساند .ــ بهشون دست بزنم عمه؟ موهای بور و کوتاهش را با دست نوازش کردم . ــ دست بزن عمه، ولی بعدش دستات رو بشور . چشمی گفت و با ظرف شیر، بی احتیاط، تند و عجول، پله ها را پایین رفت . گربه ها در قسمتی که نور خورشید مستقیم تر میتابید لمیده بودند و از خنکای ظهر آذرماه، به همان تابش نصفه نیمه دل سپرده بودند . چند ثانیه ای به انگشتان اردلان که محتاطانه گربه ی مادر را نوازش میکرد خیره ماندم و بعد، بدون بستن پنجره ی مشرف به آشپزخانه، به سمت خانم هایی که درگیر و دار آماده کردن کاسه های گل سرخی قدیمی ، برای ناهار بودند چرخیدم . وظیفهی ریختن سبزی ها در سبدها ی چوبی کوچک، به عهده ی من بود که باید سراغ شان میرفتم .صدای قلقل آبگوشتی که عزیز، صبح زود به روشی سنتی ، در یک قابلمه ی مسی بار گذاشته بود، درون آشپزخانه و گوش های من می پیچید . از وقتی یادم بود جمعه ها صبح، همه ی خواهر برادرها، باید در عمارت خشتی و قدیمی حاج نعمت الله کرمانی دور هم جمع می شدند . عزیز از حیاط و محصولات ارگانیکش، ریحان های تازه، فلفل های شیرین و ترب های کوچک و ترد را میچید، با ذوق دیدن فرزندانش، آن ها را میشست و بعد از اذان صبح، آبگوشتش را بار می گذاشت خانه …جمعهها یک طور دیگری رفت و روب میشد . مخده ها و پشتی های قدیمی ، گرد و خاک شان تکانده میشد تا مردها رویشان تک ه بزنند و سماور ذغالی ، با سرکه و جوش شیرین جرم هایش را نابود میکرد تا چای خوش عطر زعفرانی تحویل مهمان ها دهد . درهای پنج دری ، رو به ایوان باز می شد تا وقتی توی سالن می نشستند، حیاط و درخت هایش توی دید باشند و نور، خودش را تا وسط خانه بکشد . عزیز می گفت نور، مهمان سرزده و پربرکت خانه است و نباید راه ورودش را بست …این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه، اجتماعی، طنز لیلی اثری بینظیر از آذر ع رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : لیلی
تعداد صفحه : 845
نویسنده : آذر ع
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، طنز
دانلود رمان لیلی اثر آذر ع بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درلیلی خلاصه رمان
دختر 16 سالهای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم.همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود
گوشه ای از رمان لیلی
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان ۱۰۲۳ حصار تنهایی من اثری بینظیر از پری بانو رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : حصار تنهایی من
تعداد صفحه : عاشقانه , ایرانی , پلیسی
نویسنده : پری بانو
ژانر : ۱۰۲۳
دانلود رمان حصار تنهایی من اثر پری بانو به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درحصار تنهایی من خلاصه رمان
درباره دختری به نام آیناز که نه پولداره و نه قیافه ی خیلی خوبی داره , دختری با قیافه ی معمولی که پدرش برای پاس کردن بدهیش به طلبکاراش اون رو معامله میکنه و …
گوشه ای از رمان حصار تنهایی من
مامانم شونه هامو تکون داد و صدام ميزد:آني…آني…-هووم..-هووم چيه ؟پاشو ببينم …مگه نميخواي بري خياطي ؟ با شنيدن اسم خياطي چشمامو باز کردم وسيخ نشستم و گفتم: ساعت چنده؟-هشت ونيم .. -واي مامان چرا بيدارم نکردي ؟بلند شدم و از اتاق اومدم بيرون مامانم پشت سرم اومد و گفت:خودمم تازه بيدار شدم تا تو دست و صورتتو بشوري صبحونه رو حاضر ميکنمدستشوي رفتن و دست و صورت شستنم شيش دقيقه طول کشيد سريع به اتاقم رفتم و دستي به موهاي فرفريم کشيدم و با يه کش مو بالا بستمش کمد لباسيمو باز کردم هر چي دم دستم بود پوشيدم به ساعت نگاه کردم هشت و چهل دقيقه بود يعني تا نه ميرسيدم ؟ عمرا اگه برسم …کيفمو برداشتم از اتاقم اومدم بيرون مامانم با يه لقمه به دست از اشپزخونه اومد بيرون وگفت:بگير اين لقمه رو تو راه بخور دل ضعفه نگيريلقمه رو از دستش گرفتم به سمت در حياط ميدويدم که مامانم صدام زد:با دمپايي کجاداري ميري؟ به پام نگاه کردم ديدم به جاي کفش دمپايي پامه لقمه رو چپوندم تو دهنم با دهن پر و اعصبانيت گفتم: امروز حتما نسترن حکم اخراجمو ميزاره کف دستم مامانم خنديد و گفت: اون اگه ميخواست اخراجت کنه تا الان کرده بود کفشامو پوشيدم و خودمو با دو به ايستگاه اتوبوس رسوندم چند دقيقه اي منتظر موندم …به ساعتم نگاه کردم هشت و چهل و هفت دقيقه بود ديگه بيشتر از اين نميتونستم منتظر بمونم چند قدمي از ايستگاه فاصله گرفتم …دستمو براي چند تا ماشين بلند کردم که با سرعت نوراز کنارم رد ميشدن اعصابم داشت خورد ميشد بايد به نسترن زنگ ميزدم که دير ميام وگرنه تا خود صبح بايد به بازجوياش جواب ميدادم گوشيو از کيفم برداشتم مشغول گرفتن شماره نسترن بودم که يه پرايد جلو پام ترمز کرد … گوشمو گذاشتم تو جيب مانتوم سرمو خم کردم ديدم يه پسر جوني با قيافه زمختي …که ته ريشش ديگه درحد ريش بود..عينک افتابيشو گذاشته بود بالاي سرش يه ادامس هم تو دهنش بود که مَلچ و ملوچ ميکرد دندوناي زردش به زيباي به نمايش گذاشته بود …صداي اهنگش اونقدر بلند بود که هر که هرکري رو شنوا ميکرد…همين جور که نگاش ميکردم گفت: -؟کجا ميريد خوشکل برسونمتکمرمو راست کردم خاک تو سر خوشکل نديدت بکنن.. خدا قربون رحمتت برم اين کي بود اول صبحي به ما دادي نميدونستم سوار بشم يا نه… هميشه مامانم ميگفت به غير از تاکسي سوار ماشين ديگه اي نشو منم که تا الان حرفشو گوش کردم يه امروزو بي خيال حرف مامان مي شم يه نفسي کشيدم توکل برخدا کردم و سوار شدم … خدايا خودمو دست تو سپردم ا ز قديم هم گفتن لنگه کفشي در بيابان نعمت است ولي اين براي من غضبه …به محض اينکه سوار شدم انچنان پاشو گذاشت رو پدال گاز که عين فنر جام عقب و جلو شدم … يه اهنگ خارجي گذاشت بود وخودشم باش ميرقصيد خداييش اگه يه کلمه شو بدونست … گوشام درحال انفجار بود صداش زدم :اقا… فقط گردنشو تکون ميداد بلندتر صدا زدم :اقـــا … با دستاش ميزد به فرمونو و گردنشو ميچرخوند اين دفعه ديگه صدام درحد جيغ بود : اقا صداشو کم کرد و از تو ايينه گفت:جانم منو صدا زديد . . .این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه , انتقامی , ایرانی هفت خط اثری بینظیر از گیسو خزان رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : هفت خط
تعداد صفحه : ۱۹۳۳
نویسنده : گیسو خزان
ژانر : عاشقانه , انتقامی , ایرانی
دانلود رمان هفت خط به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درهفت خط خلاصه رمان
درباره دختری به نام دیاره که برای انتقام خون برادرش در مسابقات اتوموبیلرانی عضو میشه و قراره که …
گوشه ای از رمان هفت خط
چشمام رو بسته بودم و داشتم با نفس های عمیق به آروم شدن ریتم قلبی و تنفسیم کمک می کردم که صدای بلندش از تو اتاق گلباغ به گوشم خورد: – بیا اینجا! صداش که تو سکوت سالن پیچید از جام پریدم و هرچی رشته بودم برای کند کردن ضربان قلبم پنبه شد. یعنی با من بود؟ من که صدایی از گوشیش نشنیدم… حرف دیگه ای هم نمی زد… پس لابد با من بود دیگه! مات و مبهوت زل زدم به رو به روم… این دیگه چه آدم فرصت طلب و پررویی بود… یا اصالا منو داخل آدم حساب نمی کرد یا به چشم کلفتش می دید و هرجور دلش می خواست رفتار می کرد.با همه حرصی که به جونم انداخت صدام و صاف کردم تا مثل خودش بلند و رسا جوابش و بدم و بگم من غلام حلقه به گوش تو نیستم… ولی… فقط یه لحظه از ذهنم رد شد که الان اصلا وقت خوبی برای تلافی و لج و لجبازی نیست.. شاید به کمک من احتیاج داشت برای خلاص شدنمون از این قفسی که فضاش برای من هر لحظه تنگ تر و نفس گیر تر می شد… با این فکر بی اهمیت به گستاخی اون آدمی که حتی اسمشم نمی دونستم سریع بلند شدم و با چشمای نیمه بسته از ترس تاریکی مطلق دور و برم… راه افتادم سمت اتاق… پشت میز گلباغ وایستاده بود و سعی می کرد در کشوی قفل شده اش و باز کنه…وارد اتاق که شدم با سر اشاره کرد که برم کنارش وایستم. نمی دونم چرا اون لحظه ترسی از این نداشتم که شاید بخواد بلایی سرم بیاره. یا شاید همه اینا نقشه خودش بوده که من و اینجا گیر بندازه. نمی دونم ولی هرچیزی بهش می اومد… به جز این کار و همینکه زیاد به چشمش نمی اومدم و کاری باهام نداشت باعث اعتمادم شده بود. آروم راه افتادم سمتش و کنار میز وایستادم… ولی یه لحظه از ذهنم رد شد که کاش چاقوی ضامن دار توی کیفم و حداقل تو جیب مانتوم می ذاشتم و با خودم می آوردم شاید یه درصد لازم شد. درگیر قفل کشو بود و بدون اینکه بهم نگاه کنه بازم با سر به گوشیش که روی میز بود اشاره کرد و…این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی ازدواج به سبک کنکوری اثری بینظیر از پریا رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : ازدواج به سبک کنکوری
تعداد صفحه : ۲۶۸
نویسنده : پریا
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان divergent به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانازدواج به سبک کنکوری خلاصه رمان
درباره دختری است که میخواد کنکور بده و وارد ماجرای عاشقانه میشه که …
گوشه ای از رمان ازدواج به سبک کنکوری
روز نهم عید بود که بابا تصمیم به سفر شمال رو گرفت و من از همون اول مخالف سر سخت بودم چون دلم می خواست برم ولی مجبور بودم برم خونه ی مامان بزرگ تا بتونم درس بخونم ولی تصمیمشون قطعی بود. بابا هم می گفت: چهار روز میریم و تو هم کتابات رو بیارو در کنار تفریحت درست روهم بخون ولی من همچنان می گفتم که نمی خوام بیام و میرم خونه مامان بزرگ… ولی این تصمیمم زیاد دووم نیورد از وقتی که… ابا داشت اخبار نگاه می کرد و مامان داشت با پدرام بحث می کرد. بابا: اه پدرام این بحثت رو بزار واسه بعد بزار ببینم اخبار چی میگه. پدرام: خب بابا من میگم دوستbمنم تنهاست بیاد چیزی میشه؟ بابا: کدوم دوستت؟ پدرام: آریانو میگم دیگه. بهش بگم؟
اخه تنها که به من خوش نمیگذره. بابا: خب اینطوری پری راحت نیست. پدرام: پری که نمی خواد بیاد. بابا به سمتم برگشت و گفت: -اره بابا؟ با شنیدن اسم آریان ذوق مرگ شدم. خیلی کیف می داد ادم با استادش مسافرت بره. -من… من… نه بابایی کی گفته؟ منم می خوام بیام. بابا: بفرما! پدرام: خب دوست من چیکار به این تحفه خانوم داره؟ بابا: باشه بابا حالا با خودش صحبت کن مطمئناً اون خودشم مخالفت می کنه. پدرام: باشه بابا من همین الان زنگ میزنم می پرسم. منتظر نشسته بودم ببینم آخر رضایی راضی میشه یا نه که پدرام از اتاقش بیرون اومد. پدرام: بفرما بابا موافقه. بنده خدا می گفت این چند روزه تو خونه تنها بوده. بابا: بهش گفتی فردا میریم؟ پدرام: بله بابا جان قرار شد صبح بیاد خونه ما…
من میرم تو ماشین اون شما هم با پری با ماشین خودمون بیاین این طوری پری هم راحته اونجا هم که رسیدیم پری بره اتاق خودش من و آریانم تو اتاق خودم می خوابیم. بابا: از دست شما جوونا باشه بابا… با گفتن شبخیر به همه رفتم تو اتاقم و داشتم به اراده خودم می خندیدم که با اومدن اسم رضایی همه تصمیماتمو بیخیالش شدم که یهو یاد خراب کاریم افتادم. -وای اگه رضایی همه چیزو به پدرام بگه؟
دانلود رمان عاشقانه هفت خبیث اثری بینظیر از بهاره حسنی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : هفت خبیث
تعداد صفحه : 1153
نویسنده : بهاره حسنی
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان هفت خبیث اثر بهاره حسنی به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درهفت خبیث خلاصه رمان
دُرنا که مادرش رو از دست داده و مستقل از پدرش زندگی میکنه، پیامهای ترسناکی دریافت میکنه.. از نقاشی کُشتن یک دختر تا عکس خصوصی خودش توی آپارتمانش.. دُرنا تک فرزند پدر و مادریه که دیر بچه دار شدن و جزء البرز که دوست خانوادگیش هست همدمی نداره.. منشاء این وحشت گذشته ایه که دُرنا با یادآوریش باید از گروه خبیث بگه که …….
گوشه ای از رمان هفت خبیث
از شرکتی که کارهای حسابداریشان را انجام میدادم بیرون آمدم ماشین را بیرون پارک کرده بودم و حالا برایم پیامک جريمه توقف ممنوع آمده بود. حاضر به پرداخت جریمه بودم ولی حاضر نبودم که ماشین را در پارکینگ پارک کنم هیچ پارکینگی پشت فرمان نشستم و سریع درها را قفل کردم.
گرچه خیابان به شدت شلوغ بودو افتاب هم وسط اسمان بود اما من دیگر ریسک نمیکردم میتوانستید مرا آدم ترسو یا مودبانه ریسک گریز بنامید من همه را میپذیرفتم ولی خیال تغییر نداشتم. دو تماس از دست رفته از البرز داشتم با تعجب به ساعتم نگاه کردم. دیس کانکت شده بود و چون گوشی هم روی سایلنت بود نفهمیده بودم معمولا گوشی را در زمان کار روی سایلنت میگذاشتم و از طریق ساعت الارمها و تماسها را دریافت میکردم.
با البرز تماس گرفتم با زنگ اول گوشی را برداشت: هی پرنده. نیشخند زدم: کیانمهر اونجا نیست؟ پوف خنده داری کرد و کمی اهسته گفت: تو خیال ازدواج نداری چرا مغزت برمیگرده به تنظیمات کارخانه بیشتر خندیدم. -همه که مثل شما باهوش نیستن تصدقت خندید. -کجایی؟ همین الان از شرکت اومدم بیرون به پیامک جریمه هم برام اومده اصلا اعصاب ندارم. یه لحظه گوشی… بعد صدای زمزمه مردی آمد که چیزی به او میگفت با خنده گفتم: کیانمهره؟ …
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی باورم کن اثری بینظیر از آرمان رضایی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : باورم کن
تعداد صفحه : ۳۰۰۸
نویسنده : آرمان رضایی
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان باورم کن به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درباورم کن خلاصه رمان
درباره دختری به نام آنید که اصالتا شمالی است و در کرج درس میخونه , تصمیم میگیره که برای درامد پرستار یک خانم سالمند بشه و …
گوشه ای از رمان باورم کن
وقتی از دانشگاه بیرون شدم مستقیم به شفاخانه رفتم . به اتاق داکتر سبحان رفتم . وقتی مره دید بلند شد و جلو آمد گفت وا افرا اینجا چی میکنی؟ مه خو گفتم می توانی خانه باشی و امروز را استراحت کنی .
…راستش آقاسبحان همه این اتفاقات خیلی سریع رخ داد و مه فرصت نیافتم براتان توضیح بدم . بخاطر اتفاق دیروز هم خیلی متاسفم .
….نیاز به توضیح نیست
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی بوی وانیل اثری بینظیر از beste رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : بوی وانیل
تعداد صفحه : ۱۸۳۳
نویسنده : beste
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان بوی وانیل بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دربوی وانیل خلاصه رمان
درباره دختری به نام دیاره که با دختر خالش زندگی میکنه و در یک شیرینی پزی مشغول به کاره که با ورود خونواده پدریش همه چی تغییر میکنه و …
گوشه ای از رمان بوی وانیل
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی کمی برایم عشق دم کن اثری بینظیر از شهلا خودی زاده رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : کمی برایم عشق دم کن
تعداد صفحه : ۳۰۴۶
نویسنده : شهلا خودی زاده
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان کمی برایم عشق دم کن pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درکمی برایم عشق دم کن خلاصه رمان
درباره خانم مهندسی به نام شایسته مجد است که قرار است برای انجام یک پروژه ای وارد یک کمپی شود که پر از مرد است و سرپرست آنجا یک انسان ضد زن میباشد و …
گوشه ای از رمان کمی برایم عشق دم کن
“یاشار” پشت میزم نشسته بودم. دست خودم نبود تمام فکرم درگیر دختری بود به نام نوشین مجد. دیشب ان طور امده بود به کانکسم.. بی پروا حرفش را زده بود… طلبکاری اش را کرده و رفته بود. در با صدای تقه ای باز شد و امیر داخل شد: کجایی یاشار؟ از پشت میز بلند شدم و با اشاره به او گفتم: -بیا تو… حواست به این پسره رحمان باشه. داخل شد و دررا پشت سرش بست:چی شده؟ عذرخواهی کرد؟ پوزخند زدم: عذرخواهی کرد اما لیدی مجد قبول نکرد. ابروهای امیر بالا پرید: یعنی چی؟ –یعنی این خانم فاز چیه نمی دونم. اما بوی دردسر میاد امیر… این دختره کار میده دست مون نگی نگفتم.نفسش را با پوفی بیرون داد: -ای بابا… -ببین امیر این دختره باید زودتر از این جا بره. -بعید می دونم همچین چیزی رو قبول کنه. -پس ما کاری می کنیم که بره… نمی خوام فردا روز…. اه… لعنتی… -چی تو کله ته یاشار؟ -تو حواست به رحمان و دار و دسته اش باشه… من یه فکری واسه این خانم می کنم. جلو آمد و نزدیک شد. تن صدایش را پایین آورد زمزمه کرد:کار بدی که نمیخوای بکنی یاشار این دختره خدایی.. -باید بترسونیمش.. جوری که فرداش چمدون ببنده. -بی خیال شو یاشار… -تو که می بینی اوضاع رو… از ما بترسه بهتر از اینه که جدی جدی صدمه ببینه. -خب مراقبش می شیم.همه جوره حواسمون هست. یاشار… -تمومش کن امیر می گم باید بره باید بره. صدایم فریاد شده بود. چرا نمی فهمید خطر بیخ گوش نوشین مجد بود. اگر صدمه می دید دیگر جبران ناپذیر بود پس باید می رفت. دخترک که حالی اش نبود… بی پروا و مغرور… حرف هم که گوش نمی کرد پس من خودم اقدام می کردم. -اون جوری نگام نکن امیر… خره این دختره… بمونه این جا یه بلایی سرش میارن اون وقت کی جوابگوئه؟ تو یا من! خیره خیره نگاهم می کرد. -نمی خوام گند بخوره تو پاکیش… تو متانت و نجابتش. این خودش حالیش نیست ما که حالیمونه. دهان باز کرد چیزی بگوید که دستم را بالا بردم…این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###