دانلود رمان عاشقانه , اجباری , اربابی , ایرانی , بزرگسال ردلاین اثری بینظیر از هانی زند رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : ردلاین
تعداد صفحه : ۱۷۲۶
نویسنده : هانی زند
ژانر : عاشقانه , اجباری , اربابی , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان ردلاین با لینک مستقیم به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درردلاین خلاصه رمان
درباره مردی به نام محتشم است که صاحب بزرگترین پوشاک بانوان دردنیا است . روزی دختری برای کار به شرکت او میاید و از آنجا که مردی خوشگذرون است دختر رو به اجبار وادار به …
گوشه ای از رمان ردلاین
با قلبی که درون گوش و دهانم ضربان گرفته است سرم را فوراً پایین میکشم و با استرس به جاویدی نگاه میکنم که کنارم روی زمین جا میگیرد و با حرکت سر احتمالاً اشاره میکند که نباید نگران باشم … اما همهجا بیش از اندازه تاریک است و من چشمهایش را نمیبینم و نگران میشوم … جاوید!اینجا … رجب تشر میزند: هیس!! به جای جواب دستم را میفشارد … هیچی نگو!! تحمل کن … دلم میخواهد از شدت دلشوره بلند بلند گریه کنم … رجب دو سه قدم فاصله را پر میکند و به سمت ما برمیگردد … بلافاصله روی زمین می نشیند و سرش را جلو میکشد … لونه زنبوره لاکردار …اصلاً معلوم نیست چه خبره یه لشکر آدم اینجاست … جاوید شبیه خودش با پچ پچ جواب میدهد و من لال مانده تنها تماشا میکنم … میشه رد شد یا نه … واسه من قصه نگو … شدنش میشه … اما از سوراخ سنبههای اینجا نه … کیپ تا کیپ مأمور مرزبانی … ریسکش بالاست … نمی ارزه … حکم تیر دارن، ببیننتون آبکشتون میکننخب باید چه کنیم؟ … امون بده یهکم فکر کنم … امون ندارم، رجب! وقتم ندارم … من باید امشب برم … رابطم یه کم اون ورتر از مرز منتظرمه … اصلاً من هیچی، این دختر نمی تونه آواره بمونه تو این خرابشده … این، من نیستم که پوستش کلفت باشه!رجب با دست نقطهٔ معلومی را نشان میدهد … یه کم بالاتر یه راه هست که می شه ازش رفتبازوهایم را در آغوش میگیرم… سرمای هوا به جانم نیش میزند … پاییز به نیمه رسیده است و امشب از تمام شبهای دیگر سردتر به نظر میرسد … جاوید نیم نگاهی به تن مچالهام میاندازد و رو به رجب ادامه میدهد: خب، معطل چی هستی؟ ببرمون اونجا … ببر سمت هر سوراخی که بشه ازش رد شد … راه آسونی نیست!یه کم بالا پایین داره … خطریه … جاوید ساک دستی کوچک را از مقابل پایش بر می دارد و در یک حرکت زیپش را باز میکند … رجب بلافاصله آن هیس معروفش را تکرار میکند …سر و صدا نکن، مرد حسابی … دو قدم اون ورتر اسلحه به دست دارن رژه می رن … بی جواب پیش چشمان حیرت زدهام یک ژاکت سبک از درون ساک بیرون میکشد و روی پاهایم میاندازد و تنها دستوری لب میزند تنت کن! بعد مدارک موجود در ساک را در جیب لباسش میگذارد و ساک را کناری میاندازد … گوشت با منه، جاویدخان؟ … گوشم و کار نداشته باش … پا شو بیفت جلو … از بلاتکلیفی متنفرم … راهش خطریه … تو تاریکی و سرما شر می شه واسه تون … جاوید به جای جواب دوباره به سمت من وارفته میچرخد و این بار با حرصی آشکار ژاکت را از روی پاهایم برمیدارد و روی شانهام می اندازد و آستینش را مقابلم میگیرد … بپوش گفتم!این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه، اجتماعی روی خوش زندگی اثری بینظیر از صدای بی صدا رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : روی خوش زندگی
تعداد صفحه : 4106
نویسنده : صدای بی صدا
ژانر : عاشقانه، اجتماعی
دانلود رمان 365 days با ترجمه فارسی pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانروی خوش زندگی خلاصه رمان
دوغ رو بده من.دست دراز کردم و پارچ را به سمتش گرفتم، توی لیوانش ریخت و یک سره سر کشید. بالاخره چیکار میکنی؟ هیچی. یعنی چی هیچی؟ یعنی همین هیچی، کی میری دانشگاه؟ یساعت دیگه. بلند شدم به اتاقش رفتم، کتابهایش پخش زمین بود، همه را روی میزش مرتب چیدم، تختش را مرتب کردم، لباسهایش را آویزان کردم، چشمم به پاکت سیگارش افتاد که مثلا قایم کرده بود. نفس عمیقی کشیدم، شاید هرکسی بود برمیداشت و نصیحتش هم میکرد اما من را چه به نصیحت.
گوشه ای از رمان روی خوش زندگی
طلاق و طلاق گرفتن آسون نیست، حالا که تصمیمش رو گرفتی باید بتونی پاش وایستی، زن مطلقه بودن فکر میکنی راحته؟ من هر دیقه نمیتونم بالا سرت باشم، خودت باید یاد بگیری نگاه، انتخاب خودته… پدر من، داشت یادم میداد تا رهایم کند، تا آن نیمچه پدری که در حقم داشت را هم دریغ کند. نمیخواستم بیشتر از این در ماشینش بمانم، نگاهی به اطراف کردم، یک فروشگاه بزرگ دیدم، به بهانه ی خرید گفتم نگه دارد پیاده شوم. بمونه بعدا با آرمان میای، کار دارم نمیتونم واستم.زنگ میزنم بیاد دنبالم، واجبه خرید هام. همین… به همین راحتی پیاده ام کرد، حتی نگفت پول لازم دارم یا نه، حتی نگفت نگران نباشم بابت خرج و مخارجم… هیچ! آرمان بیچاره، آرمان نازنینم مطمعنا از حرف های بابا ناراحت بود، با او تماس نگرفتم، کل خریدم یک بسته چای بود، باقی مسیر را میتوانستم پیاده بروم. سرکوچه که رسیدم ماشین مهدی را دم در دیدم. چه میخواست؟! دوسال تمام برای این زندگی یک قدم برنداشت، حالا از جان من چه میخواست؟!کیسه ی بوکسش باشم برای کتک ها و توهم های مصرفش! آخ چه سخت بود مرد زندگی ات مرد نباشد و بدتر از آن گرفتار چنین چیزی باشد، اعتیاد! به دیوار تکیه دادم و منتظر ماندم برود، شاید داخل ماشین خوابش برده بود، بعید نبود، هیچ چیز از او بعید نبود. گوشی را برداشتم و با خانه تماس گرفتم، امیدوار بودم آرمان نباشد فقط میخواستم به خانم جان بگویم در را باز کند سریع بدوم داخل، نه اینکه از او بترسم، نمیخواستم روبه رو شوم. اما آرمان جواب داد.این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی در حسرت آغوش تو اثری بینظیر از نیلوفر طاووسی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : در حسرت آغوش تو
تعداد صفحه : ۹۶۸
نویسنده : نیلوفر طاووسی
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان overlord به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگاندر حسرت آغوش تو خلاصه رمان
درباره دختری به نام پانته است که دلباخته پسری به اسم کیارش ولی بر حسب اتفاق میفهمه اون عاشقه خواهرشه که …
گوشه ای از رمان در حسرت آغوش تو
بی بی امروز حالش خیلی بهتر شده بود و تونست از جاش بلند بشه! طبیعتا غر زدناش دوباره شروع شد. ولی خوشبختانه به من غر نمیزد به لباسی که پریسا قرار بود اون شب بپوشه گیر داده بود. من یه کت و شلوار کرم رنگ زیبا برای اون شب انتخاب کردم. موهام و اتو کردم هرچند قرار نبود دیده بشند. یه ارایش ملایم هم چاشنی کارم کردم. خوشگل شده بودم. ساعت نزدیکای ۷ بود که مهمون ها از راه رسیدند. من هنوز تو اتاقم داشتم به خودم می رسیدم. نمی خواستم چیزی کم و کسر باشه! ۵ دقیقه بعد به طرف سالن به راه افتادم.
هنوز روی پاگرد بودم که کیانا را دیدم که پریسا را در آغوش گرفته و می بوسد. صدای پدر و مادرش هم می آمد . لبخندی زدم و آرام از پله ها پایین رفتم. بوی بسیار آشنایی فضا را پر کرده بود. لبخندم کم کم رنگ می باخت. همین که پایم را روی پارکت کف سالن گذاشتم، از پشت خواستگار پریسا را دیدم که در حال احوال پرسی با پدرم بود .پریسا من را دید و رو به جمع گفت: اینم از خواهرم، بالاخره اومد. خواستگار پریسا با کنجکاوی به سمت من برگشت. از آنچه که می دیدم قلبم هزار تکه شد و به گریه افتاد.
کیارش با لبخند رو به روی من ایستاده بود و لبخند میزد. گیج تر از اون بودم که بخوام عکس العمل درستی نشون بدم و حرف بزنم. حتی اگر میتونستم حرف بزنم نمیدونستم که چی باید بگم! کیارش! من برای اولین بار عاشق شده بودم اما عاشق کی؟ خواستگار خواهرم!!! کسی که به احتمال زیاد در آینده شوهر خواهرم میشد. امکان نداره! حتما دارم خواب می بینم! دنیا نمی تونه انقدر بی رحم باشه که با قلب و احساسم همچین بازی کثیفی کنه! اصال نمی تونستم باور کنم ولی دست کیارش که دور انگشتام حلقه شد بیش از حد واقعی به نظر می رسید، احساساتم من و از درون می خوردند…
دانلود رمان عاشقانه ،طنز ،فانتزی شیاطین سیاه اثری بینظیر از حمیده خوشبخت رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : شیاطین سیاه
تعداد صفحه : 3835
نویسنده : حمیده خوشبخت
ژانر : عاشقانه ،طنز ،فانتزی
دانلود رمان شیاطین سیاه بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درشیاطین سیاه خلاصه رمان
راجب پنج تا دختر که به قولی واسه خودشون یه پا سم هستن. مجبور میشن به شهر دیگه نقل مکان بکنن و وارد دانشگاه بشن. شاید به ظاهر مکان آرومی باشه اما داخل طبقه ی ممنوعه خبری از آرامش نیست. چه چیزی داخل طبقه ممنوعه وجود داره؟ یا بهتره بگیم… چه کسانی؟
گوشه ای از رمان شیاطین سیاه
با خستگی روی چمن های رو به روی خوابگاه نشستم. یاسمن که دیگه رسما پهن زمین شده بود. کارهای دانشگاه و خوابگاه خسته کننده بود حالا هم سال اول کنکور ندادیم چون اول میخواستیم از داشتن در آمدمون مطمئن بشیم بورسه دانشگاه علمی کاربر در شدیم و به قول یاسمن شدیم مهندس برق این جامعه. یاسی عاشق برق و چیزهایی که به الکتریسه مربوطه با وجود اینکه کمی احمق میزنه ولی مخ فیزیکه… عینک طبیم رو کمی جا به جا کردم و به روناک نگاه کردم: -کی بریم دنبال کار؟نگاه خستش رو به چشم های آبیم دوخت و گفت: فعلا مغزم ارور داده. بعدا یه فکری میکنیم. خندیدم و سری تکون دادم. هعی خدا… مغازه عزیزم که فروخته شد و پولش رفت داخل حساب پس اندازمون. جنس ها رو به بدبختی فروختیم. من و رایا و روناک باید یه فکری واسه کارمون بکنیم. هزینهی دانشگاه و خوابگاه واقعا زیاده. روناک با خستگی بلند شد و در حالی که لباسش رو میتکوند، گفت: بلند شید بریم این اتاقی که بهمون دادن رو ببینیم. گیسو زودی از روی صندلی وانت بلند شد با نگاه تهدیدواری رو به چهار تامون گفت: گفته باشم من میخوام طبقه بالای تخت بخوابم.یهو چهارتامون با حرص داد زدیم: منم میخوام طبقه بالای تخت بخوابم. گیسو بیچاره چشم هاش گرد شد. آب دهنم رو قورت دادم و به بچه ها نگاه کردم اول من گفتم و این آغاز جن گهای همیشگی ما شد. یاسمن زودی كيف ويولنش رو برداشت و در حالی که سمت خوابگاه میرفت داد زد: غلط کردی من اول از همه گفتم. گیسو خیلی خونسرد لبخندی زد و با انگشت شصت به وانت اشاره کرد. -یاسی جونم تمام لباس هات داخل وانت منه. ياسمن سر جاش وایساد و بی تهدید گیسو پی برد. رایا با همون نگاه خستش …
دانلود رمان ازدواج اجباری ،عاشقانه سفید برفی اثری بینظیر از شاداب حسنی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : سفید برفی
تعداد صفحه : 382
نویسنده : شاداب حسنی
ژانر : ازدواج اجباری ،عاشقانه
دانلود رمان آموروفیلیا pdf از ساحل جلد اول به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانسفید برفی خلاصه رمان
دختری به اسم گلیا نه زشت و نه زیبا تو این دنیا زندگی میکنه .با مشکلات دست و پنجه نرم کرده ولی هنوز یکی دیگه از مشکلاتش مونده .توهان راد پسری با تیپ و قیافه ی نبستا خوب یه دفعه از راه میرسه .یا خدا این دیگه چه غولیه…پایانشم خوشه کسایی که از رمان همخونه ای خوششون میاد بخونن…
گوشه ای از رمان سفید برفی
سرم رو بالا آوردم و به گذشته ام فکر کردم، به گذشته ای که توش هیچ نقطه ی روشنی پیدا نمی شد. سه سالم بود که مامانم مرد. از دست کارهای بابام سکته کرد. بابام یه معتاد الکلی بود که هیچی جز عشق و حال براش مهم نبود. بیچاره مامانم چهارده سالش که بود به زور می شینه پای سفره ی عقد و یه سال بعد از ازدواجش هم خشایار به دنیا میاد. هفت سال بعد از خشایار هم نوبت منه. وقتی مامان رفت، پدرم گم و گور شد. هیچ وقت نفهمیدم چه بلایی سرش اومد. بعد از مرگ مامان، خشایار همه کسم و مثل کوه پشت سرم بود. هم برام مادر بود و هم پدر. وقتی بابا ناپدید شد، خشایار شروع کرد به کار کردن.
روزها کار می کرد و شب ها درس می خوند. بهش التماس می کردم که خودش رو خسته نکنه، اما همیشه در جواب خواهش من می گفت که الهی من فدات بشم خواهر کوچولو، تو تاج سرمی و روی تخم چشمم جا داری. برای تو کار نکنم، برای کی بکنم؟ نرگس، زن داداشم بود. دختر خیلی خوب و مهربونی بود؛ ولی هر چی نباشه من اون جا یک مزاحم بودم. اون جا خونه ی خشایار بود و مسلما نرگس دلش می خواست توی اون خونه تک و تنها خانمی کنه. یه شب که برای آب خوردن از اتاقم اومده بودم بیرون، صدای نرگس رو شنیدم که به خشایار می گفت گلیا تا کی می خواد این جا بمونه؟ نکنه می خواد تا ابد ور دل ما بشینه؟ آروم برگشتم توی اتاقم و مثل وقتی که بچه بودم، بدون این که صدایی تولید کنم شروع به گریه کردم.
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان انتقامی , ایرانی , عاشقانه , معمایی تژگاه اثری بینظیر از آرزو نامداری رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : تژگاه
تعداد صفحه : ۴۷۸۳
نویسنده : آرزو نامداری
ژانر : انتقامی , ایرانی , عاشقانه , معمایی
دانلود رمان 4 دانشجو pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانتژگاه خلاصه رمان
درباه دختری قد و مغرور است که برای خونخواهی مادرش وارد یک شرکتی میشود ولی بر خلاف تصورش …
گوشه ای از رمان تژگاه
از آنجا مستقیم به کارخانه رفت تا جنس های جدید را ببیند… این همه مشغله برایش لازم بود تا کمتر به آن موضوع نحس فکر کند… آهی کشید و فردا روز ملاقات بود. مثل همین یک سال و شش ماهی که قضیه را کش داده بود، خودش هم کش آمده بود… مغزش، دست ها و پاهایش… و حتی قلبش… پس کی می توانست راحت سر روی بالشتش بگذارد و شبی بدون کابوس را بگذراند… شبی بدون جیغ های مأوا… بدون فریادهای ماهان و ناله های پدرش… گاهی فکر می کرد راجب ” آن ” مرد حق را ناحق کرده…در واقع تمام تقصیرات را گردن او انداخته و تاوان کثافت کاری های آن زن را از او ” گرفته… اویی که آنقدر هم بی گناه نبود، گناهش بی مادر کردن خودش و خواهر و برادر بی گناهش بود… آن زن لعنتی کدام گوری بود که ببیند ماهانش زیر تیغ است و روز به روز بیشتر آب می شود… آن روز که آن بلای ویرانگر آسمانی بر سر دخترش آمد کجا بود؟ حتی برای خاکسپاری هم تشریف نحسش را نیاورده بود و خوب می دانست اگر با این معراج رو در رو شود نابود می شود… به خاک سیاه می نشیند… باید درمورد ” آن ” مرد بیشتر میفهمید…ولی قطعا اکنون زمان مناسبش نبود… کارهای مهم تری داشت که باید به آنها رسیدگی می کرد… طبق معمول با وحشت از تخت پرید و عرق ریزان به طرف سرویس رفت… باید فکری به حال شب هایش می کرد… قطعا با این کم خوابی ها از پا در می آمد و دوست نداشت بخاطر کسالت کارهایش عقب بمانند… شلوارکش را کند و به حمام رفت… باید کمی در وان دراز میکشید تا این تنش را کم کند… آب را سرد و گرم کرد و داخل وان رفت.. گرمای آب او را به رخوت برد و چشم های خسته اش روی هم لغزیدند..این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی زندگی غیر مشترک اثری بینظیر از دختر آفتاب رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : زندگی غیر مشترک
تعداد صفحه : ۵۱۲
نویسنده : دختر آفتاب
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان زندگی غیر مشترک از دختر آفتاب به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درزندگی غیر مشترک خلاصه رمان
با مرگ هوشنگ وارسته شوک بزرگی به دو پسرش وارد میشود . او وصیت کرده که یکی از پسرانش با بلوط ازدواج کنند اما…
گوشه ای از رمان زندگی غیر مشترک
صدای همهمه که جلوی خانه باغ آقا بزرگ به گوش می رسید باعث شد گام ها سریعتر به دنبال هم روان شوند. با تعجب نگاهش را میان پرده های سیاهی که روی دیوار آویخته شده بودند می گرداند. مسیر طویلی طي شد تا به یک ساختمان دو طبقه ی قدیمی کلنگی رسیدند. جلوی در یک مرد قد بلند با موهای جوگندمی ای ایستاده بود. سر تا پا سیاه پوشیده بود. ابرو های کلفت و بهم پیوسته ای داشت. فاصله ی ابرو با چشمهایش کم بود و خشونت را در چهره اش به رخ میکشید.اما انقدر شکسته و گرفته به نظر می امد که خیلی روی چهره ی عبوسش تمرکز نکرد.بلوط در دل پوزخندی زد. با عمویش مشکل داشت. وای به حال جانش!!! بهادر از جلوی در کنار رفت و هر چهار نفر وارد خانه شدند. بوی حلوا و گلاب کل خانه را فراگرفته بود. چند زن در خانه می چرخیدند. مشخص بود که مراسم هنوز به طور جدی آغاز نشده است. شروین پسر یکی از همسایگان شان بود… باید به خودش اعتراف می کرد که به جز برادر و پدرش تنها جنس ذکوری بود که نسبتا برایش مهم بود. دیپلمه بود و در بوتیک فروش لوازم آرایشی کار می کرد. آنقدر ازاو رژلب و خط چشم خریده بود که پسرک هم کم کم رسم شماره دادن را به جا آورد و حالا یک سالی بود که او را می شناخت… وقتی دو ماه گذشته شروین به او پیشنهادازدواج داد و او هم با خانواده اش مطرح کرد و امیدوار بود همه چیز خوب پیش برود انگار در ابرها پرواز میکرد…صبح بعد از خرید نان تازه چای را دم کرد. صورت خواب آلوده ی بلوط و موهای آشفته اش را که با لباس بیرون میخواست از خانه خارج شود را از نظر گذراند…این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه/اجتماعی/راز آلود در اثری بینظیر از مریم پیروند رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : در
تعداد صفحه : 2378
نویسنده : مریم پیروند
ژانر : عاشقانه/اجتماعی/راز آلود
دانلود رمان در pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دردر خلاصه رمان
مامان با گریه به طرفم اومد و دستمال کاغذی رو زیر بینیش کشید و گفت:
– مگه نگفته راضی شده یه روز در هفته پناه و بیاریم پیش خودمون؟
خب پس چرا بابات رفت بچهرو نداد بهش؟
گفت…
گفت پشیمون شده زیرِ قول و قرارش زده…
– بابا کجاست؟
مامان با بغض و گریه دستش رو تکون داد:
– زنگ زد، تو خیابون علاف مونده، میگه حالم خوب نیست حتی بیاد خونه، ببین این پسره چه بدبختی واسمون درآورده…
میگم دُرسا دوباره یه زنگ بزن بهش، باهاش حرف بزن، ببین حرفِ حسابش چیه، واسه چی داره هر روز یه جور دورمون میده…
بگو مگه خودت قول ندادی، مرد باش رو حرف بمون دیگه…
گوشه ای از رمان در
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه,اجتماعی مرهم تنهایی اثری بینظیر از نسترن حمزه رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : مرهم تنهایی
تعداد صفحه : 645
نویسنده : نسترن حمزه
ژانر : عاشقانه,اجتماعی
دانلود رمان مردونگیمو بخور pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانمرهم تنهایی خلاصه رمان
گلبرگ ، زن مطلقهاے که از خانواده طرد شده و با دخترش به تنهایے زندگے میکند . ماجرا از نقل مکان گلبرگ شروع میشود و تعویض مدرسهے نوال . در پے این نقل مکان اتفاقاتے براے نوال میافتد که گلبرگ را وادار به پیگیرے این اتفاقات و …
گوشه ای از رمان مرهم تنهایی
شالش را روی سر مرتب کرد و سویچ را از روی جاکلیدی برداشت. -نوال بدو دیرت می شه. من تو ماشین منتظرم. از در خانه بیرون زد و کفش هایش را پا کرد. نگاهی به ساعت انداخت که هفت و سی و هشت دقیقه را نشان می داد. دیر شده بود و این نوال هم جديدا نسبت به زمان بی خیال شده بود. به گام هایش سرعت بخشید و چند پله ی موجود را به تندی گذراند. دوباره نوال را صدا کرد ودروازه را باز کرد، همزمان قفل ماشین را زد و سوار شد. دستکش های سفید رنگ را که برای پیشگیری از زبری دستانش استفاده می کرد، دست کرد و استارت زد. پر حرص، لگدی به سپر ماشین زد و با خشم زمزمه کرد: نیم استارتی که خورد چشمانش را درشت کرد. دوباره استارت زد که همان نتیجه عایدش شـد. دستکش ها را در آورد و از ماشین پیاده شد. عصبی فکر کرد این دیگه چه مصیبتیه سر صبحی”کاپوت ماشین را بالا زد و چشمی به اجزای موتور انداخت. هیچ از مشکل ماشین سر درنمی آورد و همین هم عصبانی اش کرده بود. دستی به پیشانی اش کشید و با دقت بیشتری نگاه کرد. صدای تکی که از دروازه آمـد متوجه اش کرد که نوال رسیده و حتما هم دیرش شده نظری به سوی نوال انداخت و متفکر، لب روی هم فشرد. -چیشد مامان؟ من دیرم شده ها! سری از روی استیصال تکان داد…
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی زیتون اثری بینظیر از beste رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت استیل رمان دانلود کنید
اسم رمان : زیتون
تعداد صفحه : ۲۰۰۴
نویسنده : beste
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان زیتون اثر beste نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درزیتون خلاصه رمان
درباره دختری است بعد از سالها به ایران برگشته و پس از دیدن محل زندگی اش یاد خاطراتی می افتد که …
گوشه ای از رمان زیتون
داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن، بودن اون جا رو ترک کرده
باده تلخ و شیرین …آرام و طوفانی …مستقل و وابسته است پر از تناقض و پر از زیبایی …
برای باده همه چیز در شهر آبی رنگ شکل میگیره و در شهری خاکستری به نقطه اوج میرسه ….
میتوان زیبا زیست…
نه چندان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظه ها میگذرند،
گرم باشیم پر از فکر و امید…
عشق باشیم سراسر خورشید…
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###